باید همه تن صرف نگاهی شد و برخاست
چون شمع سراپا همه آهی شد و برخاست
از شوق تو، بس چشم به راه تو نشستم
تار مژهام مدّ نگاهی شد و برخاست
هر دانۀ اشکی که به راه تو فشاندم
از فیض وفا مهر گیاهی شد و برخاست
دل چون به تمنّای تو آسوده نشیند؟
کوه از غم عشقت پَرِ کاهی شد و برخاست
شبهای جدایی به هواداری چشمم
هر مدّ نگه ابر سیاهی شد و برخاست
زین عاشق دیوانه دلت داشت غباری
از سینه صحرای تو شد آهی و برخاست
خون تو حزین تا به ره عشق نخوابد
هر لاله ز خاک تو گواهی شد و برخاست
حزین لاهیجی
انتهای پیام